سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس بسیار به درس و مباحثه علم بپردازد، آنچه را فرا گرفته از یاد نبرد و آنچه را ندانسته فرا گیرد . [امام علی علیه السلام]

نیاز عشق

Powerd by: Parsiblog ® team.
انتظار(دوشنبه 86 مرداد 29 ساعت 10:28 صبح )
 
انتظار !!!

واژه ی غریبی است ...
واژه ای است که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام .
که چه سخت است انتظار .
هرصبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من !
خواهم ماند تنها در انتظار تو .
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو ، نمی دانم؟

» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

سعی(دوشنبه 86 مرداد 29 ساعت 9:30 صبح )

مردی ،سالها ، بیهوده سعی کرد عشق زنی را که بسیار دوست داشت ، بر انگیزد. اما سرنوشت سرشار از

کنایه است ، درست همان روزی که زن پذیرفت که با او ازدواج کند ، مرد فهمید که او بیماری درمان

ناپذیری دارد و مدت درازی زنده نمی ماند.شش ماه بعد ، زن در آستانهء مرگ از او خواست: قولی به من

بده : دیگر هرگز عاشق نشو. اگر این اتفاق بیفتد ، هر شب بر می گردم و تو را می ترسانم .بعد چشمهایش

را برای همیشه بر هم گذاشت. مرد ماهها سعی کرد از نزدیک شدن به زنان دیگر پرهیز کند ، اما سرنوشت

طنز خاص خودش را دارد و مرد دوباره عاشق شد.وقتی برای  ازدواج آماده می شد ، روح عشق سابقش به

وعده اش عمل کرد و ظاهر شد و گفت : داری به من خیانت می کنی .مرد پاسخ داد : سالها سعی کردم قلبم

را تسلیم تو کنم و تو جوابی به من نمی دادی  . فکر نمی کنی برای شادی ، سزاوار فرصت دوباره ای

باشم؟اما روح عشق سابقش بهانه ای بر نمی تافت و هر شب از راه می رسید و او را می ترساند . جزئیات

اتفاقاتی را که در طول روز برای مرد رخ داده بود برای مرد تعریف می کرد.مرد دیگر نمی توانست بخوابد

، و سر انجام تصمیم گرفت نزد استادی برود. به استاد گفت : روح بسیار زرنگی است . همه چیز را می داند

، تمام جزئیات را! دارد نامزدی ام را بهم می زند ، دیگر نمی توانم بخوابم ، و تمام لحظه هایی که با نامزدم

هستم ، اعصابم ناراحت است. احساس می کنم کسی تماشایم می کند . استاد به او آرامش داد و گفت  : برویم

این روح را برانیم .آن شب وقتی روح برگشت ، قبل از اینکه کلمه ای بر زبان آورد ، مرد گفت :تو که این

قدر روح خردمندی هستی ، بیا معامله ای با من بکن . تو تمام مدت مرا می بینی  ، حالا سوالی از تو می

پرسم .اگر درست گفتی نامزدم را ترک می کنم و دیگر هرگز به زنی نزدیک نمی شوم. اگر اشتباه گفتی  ،

قول بده که دیگر به سراغم نیایی ، وگرنه به حکم الهی ، تا ابد در تاریکی سرگردان باشی .روح با اعتماد به

نفس بسیار ، گفت : موافقم . امروز عصر در بقالی ،  یک  مشت گندم از داخل کیسه ای برداشتم . روح

گفت :  دیدم .سوالم این است : چند دانه ء گندم در مشتم گرفتم ؟ در همان لحظه روح فهمید که نمی تواند به

این سوال پاسخ بدهد . برای اینکه محکوم  به تاریکی ابدی نشود ، تصمیم گرفت برای همیشه ناپدید شود. دو

روز بعد مرد به خانهء استاد رفت.آمده ام تشکر کنم. استاد گفت : از این فرصت استفاده کنم تا درسی را به

تو بیاموزم که بخشی از وجود توست. اول ، آن روح مدام به سراغت می آمد ، زیرا می ترسیدی. اگر می

خواهی از نفرینی رها شوی ، به آن اهمیت نده . دوم ، آن روح از احساس گناه تو سوء استفاده می کرد :

وقتی خود را گناهکار بدانیم ، همواره ، ناهشیارانه ، منتظر مجازاتیم . و سوم ، کسی که تو را براستی

دوست  داشته باشد ، وادارت نمی کند چنین قولی بدهی . اگر می خواهی عشق را بفهمی ، آزادی را بیاموز

 


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عشق را امتحان کن
نامه ای از طرف خدا
عکس های جالب
زندگی نامه دکتر شهید علی شریعتی
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 3  بازدید
بازدیدهای دیروز: 4  بازدید
مجموع بازدیدها: 29944  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «