سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسادت و تملّق روا نیست، جز درجستجوی دانش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

نیاز عشق

Powerd by: Parsiblog ® team.
love(دوشنبه 85 خرداد 22 ساعت 5:19 عصر )

دلم برای وبلاگم تنگ شده بود .

راستش رو بخواید دلم برای عکس گذاشتن روی وبلاگم تنگ شده بود .

ولی حالا جبرانش میکنم هم برای خودم و هم برای شما دوستان عزیز .

این عکس :

 

 


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

سلامی دوباره(یکشنبه 85 خرداد 14 ساعت 6:4 صبح )

سلام دوستان

ببخشید که چند وققت نبودم .

ولی حالا با شما هستم و دوستون دارم .

این عکس ها هم برای نشان دادن بودنم .

 

 

 

 


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

سلام(یکشنبه 85 خرداد 7 ساعت 5:16 صبح )

 

 

بنام خدا

با سلام

عشق را وارد کلام کنیم

تا به هر عابری سلام کنیم

و به هر چهره ای تبسم داشت

ما به آن چهره احترام کنیم

هر کجا اهل مهر پیدا شد

ما در اطرافش ازدحام کنیم

چشم ما چون به سرو سبز افتاد

بهر تعظیم او قیام کنیم

گل وزنبور دست به دست دهند

تا که شهد جهان به کام کنیم

این عجایب مدام در کارند

تا که ما شادی مدام کنیم

شهره زنبور گشته به نیش

ما از او رفع اتهام کنیم

علفی هرزه نیست در عالم

ما ندانیم و هرزه نام کنیم

زندگی در سلام و پاسخ اوست

عمر را صرف این پیام کنیم

"سالکا" این مجال اندک را

نکند صرف انتقام کنیم

در عمل باید عشق ورزیدن

گفتگو را بیا تمام کنیم

عابری شاید عاشقی باشد

پس به هر عابری سلام کنیم

 


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

دو دوست(یکشنبه 85 خرداد 7 ساعت 5:13 صبح )

دو دوست

 

دو دوست از شهری به شهر دیگر سفر می کردند که یکی از آنان در رودخانه افتاد. دیگری در آب پرید و او را از غرق شدن نجات داد. دوستی که چیزی نمانده بود غرق شود, خدمتکارش را واداشت تا روی سنگی حک کند:

 

مسافر ! در این مکان «نجیب» زندگی اش را به خطر انداخت تا جان دوستش «موسی» را نجات دهد.

 

دو دوست به راه خود ادامه دادند. در راه بازگشت در کنار همان رودخانه نشستند و به گفت و گو مشغول شدند.

 

در حین صحبت میان آن دو اختلاف نظر منجر به بحث شد. حرفهایی رد و بدل شد دوستی که در حال غرق شدن بود از منجی خود سیلی خورد. او بساط خود را برچید چوبی برداشت و با آن روی ماسه ها نوشت:

 

مسافر! در این مکان «نجیب» در خلال مشاجره ای پیش پا افتاده قلب دوستش «موسی» را شکست.

 

یکی از خدمتکاران موسی از او پرسید: چرا داستان دلیری دوستش را بر سنگ حک کرد اما داستان بی رحمی او را روی ماسه ها نوشت.

 

موسی جواب داد : من همیشه خاطره لحظه ای را که دوستم نجیب مرا از خطر مرگ نجات داد گرامی می دارم اما در مورد لطمه ای که به روح من وارد کرد امیدوارم حتی قبل از این که این کلمات از روی ماسه ها محو شوند او را ببخشم.


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

با خدا(شنبه 85 خرداد 6 ساعت 1:6 عصر )

خدای من

خدای من ، تو را شکر از اینکه تنم را سالم گردانیده ای ، پدر و مادرم را خوب و مهربان آفریده ای ، به من توان یادگیری عطا نموده ای ، گرسنگی ام را برطرف می کنی و قدرت نوشتن به من می دهی . خدای من شاید به خاطر گناهانی که کرده ام دل خود را آنقدر تاریک نموده ام که نمی توانم تو را درک کنم و یا شاید به خاطر توبه های پی در پی و شکستن آنها از من ناامید شده ای و رهایم کرده ای ؟

ای خدای من دلم قبول نمی کند که تو من را رها کرده باشی ، احساس می کنم دستم را گرفته ای و آرام آرام من را به جایی که می خواهی می بری .

ای خدای من ، نمی دانم بلاتکلیفی این دوران به خاطر گناهان پی در پی من است و یا اینکه می خواهی با قرار دادن مشکلات سر راه این بنده حقیر و ناتوان او را فولاد آبدیده کنی ، تا در آینده تکیه گاهی محکم برای خودش باشد و در راه رسیدن به تو که مشکلات زیاد است کمر خم نکند . ای خدای من احساس می کنم من همان مورچه ای هستم که به تار عنکبوتی میان آسمان و زمین چنگ زده ام و می خواهم با این تار سست خود را بالا بکشم ، در حالی که راه نجات من فقط سقوط است . ای خدای من اگر چنین است بر دل من الهام کن ، دستهایم را سست گردان ، تا هرچه زودتر سقوط کنم .

بیاید در خلوت های خود برای هم دعا کنیم ...


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

جیگرتو(شنبه 85 خرداد 6 ساعت 12:41 عصر )

جیگرتو

 

آیا میدانید که چرا خدا برای مستجاب کردن دعاهامون کمی دیرتر اقدام میکنه ؟

بیاید یک داستان نزدیک به واقعیت براتون بگویم :

فکر کن که توی اتاق پذیرائی نشستی و پسر بچه 1 ساله ات در حال بازی کردن با اسباب بازی های خودش در سمت دیگراتاقه .

کمی میخوای با او بازی کنی اما او مشغول کار خودشه .

پیش خودت فکر میکنی که چه کنم که پسرم بیاد پیشم .

به این نتیجه میرسی که دسته کلیدت را از جیبت دربیاری و آن را تکان بدی  تا ، جیرینگ جیرینگ صدا بده . فرزندت یه نگاهی به سمت کلید میکنه و دستش را دراز میکنه تا اونو برایش بندازی . ولی تو این کار را نمیکنی . باز آن را تکان میدی تا او آرام آرام و چهار دست وپا سوی تو بیاد . تازه وقتی که به تو میرسه موقع ناز کردن تو میشه کمی کلید را بالاتر میبری و او دستش دراز میکنه ، بازتو بالاتر میبری و اون دستش رو دراز تر میکنه ، آنقدر این کار را انجام میدی تا بچه ات یه نققی بزنه بعد کلید را بهش میدی .

میدونی چرا ؟

چون میخوای صدای بچه ات رو بشنوی و چون دلت برای صدای بچه ات تنگ شده .

خدا هم همینطوره . مگه خدا خودش نمیگه که من از یه مادر نسبت به بچه اش 70 مرتبه بیشتر بنده ام را دوست دارم .

بابا خوش به مرامتون .

به زبون خودمونی بگم : مگه خدا دل نداره مگه خدا معشوق نداره . مگه خدا عاشق نمیشه . مگه خدا عاشق نمیشه .

هان چی شد ؟!  رفتی تو فکر !!!!

آره بابا جون خدا هم عاشق میشه . مثل یه مادر که عاشق بچه شه . من که دیگه مخم سوت میکشه وقتی که فکر میکنم خدا چقدر منو دوست داره .

حالا دیگه وقت اینه که ما هم یهخورده برای خدا ناز کنیم .

بابا خدا خیلی باهاله .

من که باهاش حال میکنم .


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

برای دوستان عزیز و گلم(چهارشنبه 85 اردیبهشت 27 ساعت 10:59 صبح )

 

در انتهای هر سفر ، در آیینه دار و ندار خویش را مرور میکنم.این خاک تیره ، این زمین پاپوش پای خسته ام بود این سقف کوتاه، آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به بی کرانه ی کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است.

گم گشته ام - کجا؟ ندیده ای مرا؟

***

 


 

 

 

 

 

 

************************************

 

بگویید بر گورم بنویسند :

زندگی را دوست داشت ، ولی ان را نشناخت

مهربان بود ، ولی مهر نورزید

طبیعت را دوست داشت ، ولی از ان لذت نبرد

در ابگیر قلبش جنب و جوش بود ، ولی کسی بدان راه نیافت

در زندگی احساس تنهایی می کرد ، ولی هرگز دل به کسی نداد

و خلاصه بنویسید

زنده ماندن را برای زندگی دوست داشت

نه زندگی را برای زنده بودن

...

 

 

***************************************

 

می خواهم تو را صدا بزنم ولی زبان ندارم
می خواهم به سویت بیام ولی توان ندارم
می خواهم تو را ببینم ولی چشم ندارم
من در قلبم تو را دارم
پس با قلبم تو را  صدا می زنم
و با قلبم به سوی تو می ایم
وبا قلبم تو به تو نگاه می کنم 

هنوز در جاده انتظار نشسته وچشمانم را به آسمان بیکران دوخته ام.
هنوز گریه هایم را زیر باران پنهان می کنم
باز در انتظارم که بیایی
بیا تا پیش از این نگاهم غریب نماند
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪ 
 
 

**************************************************

 

 

 

اونی که می‎خواستم دلمو شکست و
             به پای یک عشق جدید نشست و
                     چشم روی آرزوم همیشه بست و
                                 پشت مه پنجرمون رها شد
                                         اونی که می‎خواستم مثل اشک چکید و
                                                        تو طول راه باز یه کسی‎رو دید و
                                                                    به آرزوش انگار دیگه رسید و
                                                                               به خاطر هیچی ازم جدا شد
اونی که می‎خواستم دل ازم برید و
              بــین گــلها یه گــل تازه چـید و
                     به اونی که دلش می‎خواست رسید و
                                   بــا غم و غصه منو آشنا کرد
                                           اونی که می‎خواستم منو برد بهشت و
                                                          اسم منو رو سر درش نوشت و
                                                                     بهونه کرد بازی سرنوشت و
                                                                                تو شهر رویاها منو رها کرد
اونی که می‎خواستم منو بـرد از یــاد و
             رفت پیش اون کس که دلش می‎خواد و
                    زد زیــر عشقش کــه یـــادش نــــیــاد و
                                 مـثـــل هــــمـه آدمــا بـــی‎وفــا شد

 

******************************************************

        دوست  گلم

****************************************************

در خواب ناز بودم شبی   

                دیدم کسی در میزند

                          در را گشودم روی او

                                     دیدم غم است در میزند

   ای دوستان بی وفا

             از غم بیاموزید وفا.....

                       غم با همه بیگانگی

                                   هر شب به من سر میزند

 

 

*********************************************

 

 

 

***************************************

 

*****************************************

 


» مهدی جون
»» نظرات دیگران ( نظر)

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عشق را امتحان کن
نامه ای از طرف خدا
عکس های جالب
زندگی نامه دکتر شهید علی شریعتی
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 7  بازدید
مجموع بازدیدها: 30057  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «